بازو به بازوی تو از جوانی خویش می گذرم سربرمی گردانم چشمۀ جوشانی می بینم آب زلالی. از آه کدر می شوم با سر آستین می زدایم از رخ آیینه ام غبار: عشق تبسم دخترکی می شود در مه صبحگاهی با کیف و کتاب و مشق. عشق نگاه یدۀ زنی می شود که با خم گردن ، تابی به مو می دهد زیر آفتابی از آن زمستان که در جیب های خالی دست می فشردیم کنار برکۀ آب حاصل باران. دست های سپیدی ناگاه با ذره های بی شمار خورشید از گریبان دو سیب کوچک بیرون می آورد و از سراسر اندام نسیم می گذراند. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه آنلاین هنر زنجان Hamrah کتاب الکترونیکی | java,andurid,pdf کیو آر ایکس: خرید هاست، خرید سرور مجازی و سرور اختصاصی خرید دامنه و لاینسس sabtebazargan پانیذ موزیک esfhan دکتر